تجربیات من - قسمت دوم


فکر می‌کنم بهتره این پست رو کاملن اختصاص بدیم به واژه و تکنیک‌های سلف کنترل یا کنترل نفس موقع غذا خوردن و اراده بیشتر!
من خودم از اون دسته آدم‌ها هستم (بودم) که مواقع ناراحتی یا افسردگی و خوشحالی زیاد (یعنی هروقت منحنی زندگی و روحیه‌ام روی خط صاف نبود) کنترل خوردن از دستم در می‌رفت و وحشتناک زیاد می‌خوردم. در مواقع افسردگی و ناراحتی همون زیاد خوردن باعث می‌شد از خودم بیشتر حالم به هم بخوره و حالم بدتر بشه که منجر می‌شد به زیادتر خوردن و همینطوری این چرخه باطل ادامه پیدا می‌کرد. زمان‌های شادی هم خیلی شیک خودم رو اینطوری گول می‌زدم که نوش جونت عزیزم. حالا که خوشحالی تا جایی که می‌تونی بخور و حالش رو ببر!! واسه منی که همیشه منحنی روحیه‌ام بیشتر سینوسی بوده تا ثابت این یعنی دوره‌های طولانی اضافه وزن!
اضافه وزنی که باعث شد تمام دوران خوش جوونی هیچوقت از بابت ظاهر و فرم هیکلم و لباس‌هایی که می‌پوشم راضی نباشم. اینکه از مهمونی رفتن لذت نبرم. از شلوار پوشیدن. از اینکه لباس‌هایی که دوست دارم رو نتونم بپوشم و خودم رو توی لباس‌هاس محدود و رنگ‌های تیره قایم کنم. (این وسط همین الان بگم این خوبه که آدم با ظاهر و فیزیک خودش در صلح و آرامش باشه ولی نباید تنبلی رو بهانه کنه و بگه همینه که هست! این کمپین‌هایی که الان سرتاسر دنیا راه افتاده برای آشتی با بدن خیلی خوبه اما من خودم به شخصه دارم می‌بینم که از وقتی که از فیزیک و فرم هیکلم راضی‌ترم چقدر کیفیت زندگی و روحیه‌ام بهتر شده).
مشکل اینجا بود که باور نداشتم منم می‌تونم خوش‌هیکل باشم چون از بچگی همه اطرافیانم برای اینکه بهم قوت قلب بدن می‌گفتن تو از بچگی تپلی و خوش خوراک بودی. بدن آدما با هم فرق می‌کنه و نباید از چاق بودن خودت انقدر عذاب بکشی. کسی از اطرافیانم بهم نگفت که اگه اراده کنی تو هم می‌تونی خوش‌هیکل و راضی‌تر باشی از خودت. که مشکل فقط ژنتیک نیست. مشکل لایف استایل اشتباه هم هست. الان یکی از چیزایی که گاهی باعث می‌شه حسرت بخورم اینه که یه آدم خوش‌هیکل و سالم، سی و سه سال زیر ذهن، فیزیک، عدم اعتماد به نفس و ناآگاهی یه آدم چاق پنهان شده بوده. حالا دارم می‌بینم که منم می‌تونستم با تغییر لایف استایلم دوران جوونی خوشحال‌تری رو سپری کنم. دارم می‌بینم که همیشه نهایتن فقط اعتماد به نفس رسیدن به وزن ۵۸ کیلو رو توی خودم می‌دیدم (که بازم بعضی قسمت‌های بدنم چاق می‌موند و بازم رضایت کامل از خودم نداشتم) و رسیدن به وزن ۵۳ کیلو با قد ۱۶۴ سانتی‌متر برام رویا و خواب و خیالی بود که مطمئن بودم برام عملی نیست. البته که هیچوقت دیر نیست و ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است. پس شما ها هم باورهای جاری اجتماع رو بندازید دور. اراده کنید و مطمئن باشید که اگر من و امثال من تونستن به هدف برسن شما ها هم می‌تونید. ممکنه به خاطر شرایط زندگی و اجتماعی متفاوت (مخصوصن برای کسانی که تنها زندگی نمی‌کنن و مجبورن برای بقیه افراد خانواده غذاهای متنوع‌تر و خوشمزه‌تری درست کنن و خودشونم سر همون میز با بقیه مشغول به خوردن بشن) این راه یکم بیشتر طول بکشه اما به قولی دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره! و دقیقن اینجاست که بازم واژه سلف کنترل معنای بیشتر پیدا می‌کنه. چون منم الان به جایی رسیدم که انقدر کنترل روی خودم دارم که حتی توی مهمونی ها و یا رستوران‌ها، ناسالم خوری نمی‌کنم. حالا چه بهتر که شما بتونید این لایف استایل سالم رو به کسانی هم که نزدیکتون زندگی می‌کنن انتقال بدید و سبب خیر برای اونا هم بشید.
از وقتی که شروع کردم به شمردن کالری گفتم که تازه آگاه شدم به اینکه چقدر این سال‌های گذشته بیشتر از حد نیاز روزانه‌ام مواد غذایی ناسالم و حتی سالم می‌خوردم (اینم یادتون باشه که سالم بودن غذا با میزان کالری دو تا چیز متفاوته! مثلن درسته که گردو چربی خوب داره اما کالریش بالاست و زیاد خوردنش چاق می‌کنه. یا مثلن درسته که میوه برای بدن مفید و سالمه اما کالریش بالاست و زیاد خوردنشون باعث چاقی می‌شه حتی اگه به نفسه به سلامت بدن صدمه نزنه). همین باعث شد به فکر پیدا کردن تکنیک‌هایی باشم که موقع غذا خوردن به کار بگیرم که زیاد نخورم. یکیش همین کالری شمردنه. وقتی می‌بینید که سقف کالری پایین و محدود در طول روز دارید مسلمن قید خوردن چیزایی که شکم سیرکن نیستن و فقط کالری بالایی دارن رو می‌زنید خود به خود. می‌بینید که واقعن ارزشش رو نداره و قبل از اینکه چیزی رو بذارید توی دهنتون یه بار دیگه بهش فکر  خواهید کرد که آیا ارزش خوردن داره یا نه؟ حتی شمردن کالری باعث می‌شه وعده‌های غذایی‌تون نظم بیشتری بگیره و وعده‌های الکی و غیر ضروری و اسنک‌های شکم پر کن و بی‌خاصیت این وسط ها حذف بشن. یه چیز دیگه اینکه من خودم از این مدل آدم‌هایی بودم که اگه شام رو کامل نمی‌خوردم (سالاد هم قبول نبودها! وقتی می‌گم کامل یعنی شامل نشاسته و گوشت) باعث می‌شد زود سردرد بگیرم و شب توی خواب پاهام ضعف بره و بپره. یکم تحمل کنید بدنتون عادت می‌کنه به عادت‌های جدید غذایی و باهاش کنار بیاد. یادتون باشه آدمیزاد مجبور که باشه از پس هر کاری بر میاد و هفتاد هزار تا جون داره!
تکنیک دیگه غذا خوردن با چنگال و توی بشقاب کوچیک بود. من خودم از اون دسته آدمایی بودم که انقدر تند غذا می‌خوردم که تا مغز بیچاره‌ام بیاد دستور بده که من سیر شدم و دیگه کافیه، من دو سه برابر بیشتر از میزان نیازم خورده بودم! در نتیجه شروع کردم به اینکه سر خودم رو موقع غذا خوردن به کارای دیگه هم معطوف کنم. می‌دونم همه می‌گن خوبه که وقت غذا خوردن آدم آرامش داشته باشه و توجهش به غذا خوردنش باشه اما اگه من با دل راحت می‌نشستم سر میز غذا دیگه بلند کردنم کار حضرت فیل بود! (الانم باز می‌گم که ممکنه روش‌هایی که من استفاده می‌کردم از لحاظ علمی و پزشکی و تغذیه مردود بوده باشن اما اینا چیزایی بود که به درد من خورد و چون شماها ازم خواستید دارم تجربیاتم رو اینجا فقط به اشتراک می‌ذارم. بازم بهتره که توی اینترنت بیشتر سرچ کنید و خودتون آگاهی و دانش‌تون رو در این زمینه بالاتر ببرید). اگه هنوز اعضا دیگه خانواده آمادگی اینو ندارن که رژیم و تغییر لایف استایل رو با شما شروع کنن خودتون راه‌هایی رو پیدا کنید که بتونید خودتون رو سر میزی که بقیه نشستن و دارن دولپی غذا می‌خورن کنترل کنید. پیشنهاد من اینه که تا وقتی از خودتون مطمئن نشدید که با نشستن سر میز کاملی که غذاهای پر کالری روش چیده شده می‌تونید از پس کنترل خودتون بربیاید سعی کنید غذاتون رو جداگونه بخورید. (برای بقیه اعضای خانواده توضیح بدید هدف جدیدتون رو و ازشون بخواین که شما رو کمک کنن و از اینکه غذا رو با اونا سر میز نمی‌خورید ناراحت نشن). منم خودم مواقعی که چند روز می‌رفتم به مامان و بابام سر بزنم باهاشون می‌نشستم سر میز غذا اما به محض اینکه جیره غذام تموم می‌شد بدون تعارف حتی اگه مهمون سر میز نشسته بود بشقابم رو بر می‌داشتم می‌بردم توی آشپزخونه و می‌ذاشتم توی سینک و آب پاکی رو می‌ریختم روی دست خودم و دیگه بر نمی‌گشتم سر میز غذایی که هنوز بقیه دورش مشغول به خوردن بودن! چون این عادت رو داشتم که با وجود سیر بودن بازم اگه سر میز می‌نشستم شروع می‌کردم به ناخنک زدن به بقیه غذاها! یه تکنیک دیگه هم که به دردم خورد این بود که همون اول میزان غذایی که باید می‌خوردم رو می‌کشیدم توی بشقابم و دیگه دوباره غذا نمی‌کشیدم چون می‌دونستم یکی از روش‌هایی که قبلن خودمو باهاش گول می‌زدم این بود که بار اول به خیال خودم برای اینکه کم بخورم مقدار کم می‌ریختم توی بشقابم و چون سیر نمی‌شدم به خودم می‌گفتم خب تو که کم خوردی (چون ذهنم رو گول زده بودم) پس اجازه داری یکم دیگه بکشی!‌و همین یکم یکم کشیدن ها توی بشقاب‌های باعث می‌شد زیاد از حد بخورم. اما وقتی مقدار غذای کافی اون وعده از همون اول توی بشقابتون باشه مغزتون باورش می‌شه که قراره سیر بشه و دیگه چشمش دنبال پورشن‌های کوچیک بعدی نیست.
راه دیگه‌ای که هنوزم استفاده‌اش می‌کنم اینه که اسنک‌های شیرینی که برای یک وعده خوردن در روز توی سبد غذاییم قرار دادم رو از نوعی انتخاب می‌کنم که نیازی به نگهداری توی یخچال نداشته باشن و به جای اینکه بیارمشون توی خونه می‌ذارم بمونن توی ماشین. سعی می‌کنم مواد غذایی ناسالم و چاق‌کننده رو حتی المقدور توی خونه و جلوی دستم نگه ندارم. اگه هم غذا زیاد بیاد توی رستوران می‌دونید که با خودم نمیارمش خونه (که خیلی مواقع یا سر از سطل آشغال در میارن یا الکی خورده می‌شن چون حیفه). یا همون موقع می‌برم می‌دم به هوم لس‌ها یا اگه خراب شدنی نباشن (مثل بقیه کیک مافین که زیاد اومده) می‌ذارم توی ماشین بمونه که روز بعدش با چای برای عصرونه بخورم. راستش الان هم دیگه چون در قید و بند غذا خوردن نیستم و آداب و رسوم و زرق و برق سفره و وعده‌های غذاییم رو کم کردم چون دیگه مزه غذا برام توی اولیت نیست. سالمی و سادگی بیشتر برام مهمه و بیشتر به این دقت می‌کنم که مواد لازم به بدنم برسه. دیگه اینکه سر و شکل و ظاهر و طعمش چطور باشه خیلی هم برام مهم نیست. بیشتر سعی می‌کنم با میز قشنگی که برای خودم می‌چینم خودم رو سر ذوق بیارم نه لزومن با غذای خوشمزه و چرب و چیلی و پرکالری. غذاهای ایرانی رو هم تا جایی که بتونم سعی می‌کنم رژیمی درست کنم مخصوصن بابت استفاده از روغن حسابی حواسم جمعه. (بازم این چیزا سلیقه‌ای هست و این متد برای من جواب داده و هر کس طبق سلیقه و روش زندگی خودش باید تکنیک‌هایی رو پیدا کنه برای کمتر خوردن و سالم خوردن و تغییر لایف استایل اشتباه).
الان هنوز هم بعد از خوردن چند لقمه غذا به خودم فرصت می‌دم و سر خودم رو مثلن با موبایل و عکس گرفتن از غذام و یا کتاب خوندن گرم می‌کنم که به مغزم فرصت بدم که ببینم دستور سیری می‌ده یا نه که معمولن هم دستور می‌رسه که دیگه سیرم و بقیه‌اش رو بذار برای وعده بعدی. اینکه وعده‌های غذایی‌ رو هم زیاد ولی کوچیک کنید بعد از اینکه به سلف کنترل برسید خیلی خوب جواب می‌ده. اما واسه من اون اوایل خیلی راه گشا نبود. ذهنم رو حریص‌تر و دله‌تر کرده بود و مدام احساس می‌کردم چون کم خوردم پس هنوز گرسنه‌ام و وعده‌های کوچیک به فاصله‌های چند ساعت منو راضی نمی‌کرد.
یه سری روش‌های کوچیک‌تر هم لابد به دردم خورده و هنوزم ازشون دارم استفاده می‌کنم اما الان توی خاطرم نیست اما فکر می‌کنم با این مثال‌ها تونسته باشید کلیت قضیه رو متوجه بشید و خودتون شروع کنید به پیدا کردن روش‌های کنترل نفسی که براتون بیشتر جواب می‌ده.
می‌دونم خیلی‌هاتون روش‌های مشابهی دارید پس لطفن توی کامنت ها با بقیه هم به اشتراک بگذاریدشون.
پست بعدی هم فکر کنم در مورد اینکه چی شد ورزشکار شدم بنویسم! الانم سعی می‌کنم تا جایی که می‌تونم کامنت‌ پست قبل رو جواب بدم پس اگر که کامنت گذاشته بودید دو سه روز آینده دوباره یه سر بهشون بزنید ببینید براش جوابی من یا کس دیگه‌ای نوشته یا نه. اگر هم جوابی نگرفته بودید احتمالن یا قراره سوال‌تون توی یه پست جداگونه جواب داده بشه یا خیلی کلی بوده و یا من دانشش رو نداشتم برای جواب دادن. 
این نوشته‌ توی کامنت‌های پست قبلی به نظرم خیلی خوب اومد. اینجا هم می‌ذارمش که بقیه هم شانس خوندش رو داشته باشن.

به نظرم قبل از هر اقدامى واسه لاغر شدن آدم باید بشینه و سنگهاشو با خودش وا بکنه و به این سوال که هدفم از لاغر شدن چیه جواب صادقانه بده، هر هدفى و جوابى که توش بازه زمانى باشه مثل ‘تو عروسى خواهرم خوش هیکل باشم ‘ یا رضایت یکى دیگه مد نظر باشه مثل ‘همسرم/ دوست پسرم گفته لاغر بشى خوشگل تر میشى’ بعد از یه بازه زمانى به شکست مى انجامه، نداشتن اراده یا دیسیپلین یا از وسط راه برگشتن یا بهونه تراشیهایى مثل ما ژنتیکى چاقیم، لاغر میشم زشت میشم، کمکاری تیروئید دارم، گرسنه بمونم غش میکنم ، ، وقت ندارم ورزش کنم و… همه و همه واسه اینه که واقعا از ته ته دلمون نمیخوایم لاغر شیم، یه هوس کوتاه مدت لاغر شدن داریم.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.